داش آكل به روايت دوم

حميد عبداللهيان
abdollahian2002@yahoo.com


داش آکل به روايت دوم
همه شيراز اونو مي شناختن. همين براي نامردي من بس بود. نامردي که نه ولي چون مردم اسم اين چيزا رو نامردي مي زارن گفتم. مردم حاليشون نيس. نامردي در وجود همه هس. باس شرايطش فراهم شه تا خودشو نشون بده. باس يه آدم لوطي پيدا شه تا مردم عادي نامرد بشن. کي مي دونه. گاسم اگه داش آکل نبود من جوانمرد شيراز مي شدم. چرا اون بايد باشه. چرا همه بايد اونو بخوان. حتي نشمه ها. مگه ما آدم نبوديم. اي خدا! خداييتو بنازم. همه چيزو به يکي مي دي بعد خلقي رو مي ندازي به حسودي کردن. قدش يه پنج انگش از من بلن تر بود. دماغش قلمي و محکم بود. چشاش از همه تو دل برو تر بود. زنا هم جلو چشاش شل مي شدن مثه اون رقاصه خرابات اسحاق. همون قد که ازون خوشش مي اومد از من بدش مي اومد. هر چي کردم بهم پا نداد . لگوري. اونوخ افتاده بود به التماس که با اون بخوابه. خداييتو شکر. البته من به زور قمه بردمش ولي مزه نداد. لابد اگه زن آدمو از تَيِ دل بخواد مزه ش بيشتره. خدا! چي مي شد ما رو يه هوا بلن تر ازون مي ساختي اونوخ به شيرازيا مي گفتم مرد کيه. خودت که ديدي جوون سر به راهي بوديم. برا خودمون تو مردم دنبال اسم و رسم مي گشتيم. اما تا اون بود کي به ما محل مي ذاش. هيشکي برا ما از جاش بلن نمي شد اما برا اون همه دولا مي شدن. از خرد و کلون. يادته يه بار يه پيرزن سر پل يه بار سنگين داش مي برد. ياد خدا بيامرز مادرم افتادم دلم سوخ. رفتم جولو ازش گونيشو گرفتم بردم تا دم خونش. پيرزن چش و چار درس حسابي نداش. آخر کار در اومد گف مادر خدا خيرت بده من که چشام نور نداره ولي تو بايد داش آکل باشي. اي بر پدرت لعنت. بر جا يخ زدم بار پير زنه يهو اندازه کوه شد. زانوهام لرزيد. دسام شل شد و بار افتاد. آخه چرا همه خوبيا بايد مال اون باشه. اگه به جماله خوب ازون با جمال تر تو شهر زياد بود اگه به پوله که آه در بساط نداشت. اگه به مردم داريه مردم دار زيادن. ولي چرا بايد يه اون باشه و يه شيراز. يعني اون تو زندگيش نامردي نکرده. به کسي حسوديش نشده. چيزيو نخواسته که بهش ندن. يه مدت رفته بودم تو نخش. هميشه مي پاييدمش. از همه درباره اش پرس و جو مي کردم. وقت بيداري و خوابو خوراکشو داشتم. حتي دزدکي به بهونه کفتر هوا کردن از بوم خونش سر کشيدم. وقتي خونه نبود از اوگين مطبخ رفتم پايين. رفتم به اتاقاش سر کشيدم. خونه اش مرتب بود بر عکس مال من. قمه وقداره هاش گرت و خاک نداشتن. طوطيش آب و دون داش. ولي چيزي که نشون بده اين مرد از بقيه سره نديدم. اگه تو خونه زن بود ازون مرتب تر بود. عتيقه اي چيزي نداش. کوزه آبشم نگا کردم با پياله اش. اگه سم مي ريختم تو کوزه اش يعني متوجه مي شد؟ گوشت گوسفندي هم که نمک سود کرده بود و از کنار رف آويزون کرده بود ديدم. حتي بين خودمان بماند تو رختخوابش که پهن بود دراز کشيدم و به سفق زل زدم. همه چي مثه مال بقيه بود پس اين مرد چي داره که ما نداريم. يه دو ساعت همه سولاخ سمبه ها رو گشتم که يهو يادم اومد مرد ممکنه هر آن برسه. اصلن يادم رفته بود کجام. انگار صد سال تو اون خونه زندگي کرده بودم. اون موقعا زياد ازش بدم نمي اومد حتي گاهي بهش زير لبي سلام مي دادم هر چن ازش بزرگتر بودم. اونم با تمام صورتش بر مي گش و نگام مي کرد و بعد از کمي جواب سلام مي داد. نگا کردنش طرز بخصوصي بود. انگار فکر آدمو مي خوند من که ازون بزرگتر بودم طاقت نداشتم صاف تو چشاش نگا کنم. حتي وقتي رو در روش بودم و نگام مي کرد رگ پشت کتفم مي لرزيد. خدايا به دادت شکر ندادتم شکر. من و اون باس هم دوره نمي بوديم. خدا نکنه مرد بزنه به اون در. وقتي ديدم از پسش بر نميام زدم به اون راه. يه چند تا از لات و لوطاي محلو جم کردم و افتادم به قرق کردن کوچه و محل. منم دلم نمي خواس راه زن و بچه مردمو بگيرم ولي چاره چي بود بايد شيرازيا مي دونسن که کاکا رستمي هم هس. که کسي هم هس که موي دماغ داش آکل بشه. خدا به سر شاهده همه اش تخصير همون بود و گه نه من که بعد مرگش ديگه کوچه رو قرق نمي کردم. ديگه قداره نمي بستم. اگه ذاتم بد بود که تازه بعد از اون بي سر خر مي تونسٌم هر کاري بکنم. بخصوص بعد ازون کار منم توبه کردم. هر چن هيشکي منو آدم حساب نکرد ولي به روح پورياي ولي بعد از اون کار ديگه آب توبه ريختم سرم. اون کار بيشتر از مرگ داش آکل منو بيچاره کرد. من چي کار مي تونسٌم بکنم. در زندگي به دو چيز علاقه داشتم زن و عزت يا همون احترام مردمون. من براي اين دوتا اختيار خودمو از دس مي دادم. براش حاضر بودم آدم بکشم. اما داش آکل هر دوشو ازم گرف. رو هر نشمه اي تو شهر دس مي ذاشتم برام خبر مي آوردن که چشش پي داش آکله. تو خراباتا زنا همه اش مسخره ام مي کردن مي گفتن تو دشمن داش آکلي با تو نمي خوابيم. بر مصبتون لعنت. از همون سربند منم افتادم تو زناي شوهر دار. مطمئن بودم که اينجا ديگه دس داش آکل نمي رسه. هرچند بدنوميش زياد بود ولي آدمو راضي مي کرد. وقتي زناي جوون زير آدم دس و پا مي زدن تنها وقتايي بود که از خودم راضي مي شدم. مثه شاهيني که پنجه فرو کنه تو پراي سفيد يه کفتر ديوونه مي شدم. خدايا توبه. بعد از مرگ داش آکل تنها يک بار اين کارو کردم و خدايا صد هزار بارتوبه. اون کارم به خاطر اون کردم. اگه اون دس نذاشته بود رو مرجان من اين کارو نمي کردم. به نظر خودمم اين کار بدتر از کشتن داش آکل بود. مردم حق داشتن منو طرد کنن. اگه داش آکل نبود آگه عاشق مرجان نمي شد. اگه از عشقش گذش نمي کرد و به پسر ولي الله خان نمي دادش. نه پسر ولي الله خان کشته مي شد نه مردم تو صورت من تف مينداختن. بعد از کشتن داش آکل کسي تو صورت من تف ننداخ ولي بعد از اون کار هر کي اندک جربزه اي داش جلو همه تو صورت من تف کرد. منم شير يال کنده بودم. ديگه نمي تونسٌم جواب بي ادبيا رو بدم. معروف شده بودم به آوازه رسيده بودم ولي چه آوازه اي. مادرا براي اين که بچه شونو بترسونن مي گفتن ساکت باش و گه نه کاکا مياد مي خوردت. تف به روزگار بي غيرت. داش آکل مرد و با مرگش بيشتر تو دلا جا کرد: من الان چل ساله بعد از اون زنده ام و خودمم از خودم بدم مياد. مکه رفتن و توبه کردنم يه چيزايي و نمي تونه جبران کنه. شنيدم بعد ازون اون طفل معصومم ديوونه شد. سني نداش. همه اش فکر کنم پونزده سال بيشتر نبود. و چه مزه اي داد لامصب. بعد از چل سال هنوز لاي دندونمه. بعد ازون دور هيچ زني نگشتم. مست بودم. قبلش يک شبانه روز تو خرابات اسحاق کباب و شراب خوردم. قمه مو تيز کرده بودم. اصلن حاليم نبود. رو پا بند نبودم. چشام رو يه چيز بند نمي شدن. فقط مي دونسم که اونو مي خوام. من بايد کار داش آکل و تموم مي کردم. اي داش آکل نمي دوني چي رو از دس داده بودي. همه لذتاي عمرم به کنار: از شير مادر خوردن تا حالا که پيرم هيچ چي با اون برابري نکرد. داش آکل هر چي بود عاقل نبود. و گه نه اونو از دس نمي داد. اون بالا تنها لحظه اي بود که تو عمرم احساس داش آکل بودن کردم. من کاري و که اون نتونسٌه بود انجام بده، کردم. شوهرش داش تو خون سينه اش دس و پا مي زد و من داشتم علم داش آکل و پيش مي بردم. کارم که تموم شد شوهره هم تموم کرده بود. مرجان لوله شده بود و تنش از لاي جامه هايي که جر داده بودم پيدا بود. نمي تونسٌم دل بکنم. مستيم تازه داش مي پريد. دوباره... ولش کن تف بر شيطان. چه فايده. اين چه توبه ايه که هر وخ يادم مياد دوباره بايد توبه کنم. ميگن هر کي توبه کنه همه گناهاش بخشيده اس. ولي من فکر کنم از بعضي گناها نمي شه توبه کرد. شايد اگه فقط داش آکل و کشته بودم توبم پذيرفته مي شد ولي با اون کار... با همه اينا من نمي دونم مردم چي مي گن ولي من معتقدم که مردا باعث ميشن که نامردا پيدا شن.




حميد عبداللهيان
2/7/82
تهران
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31669< 28


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي